امروز آغوش گرمت رو از من دريغ كردى ، ساعت روى دستم رو خوب نگاه ميكنم ، و به خاطر ميسپرم ، پشيمونم كه چرا از ميون اين همه محبت ، گرماى مهر تو به قلبم نشست ، شاكيم ، از خودم و از تو ، حالا شكايت پيش كى ببرم ، خودم بودم كه انتخاب كردم ، بيخيالى ، اينطور بهتره ، ولى سخت ، ميخوام تنها بشم ،كاش هيچ وقت نميديدمت ، امروز رو به خاطر بسپار .
اين جملات رو نوشت و براش پيامك كرد ، يه شيشه مشروب ، يك بسته قرص خالى كنارش ، ميون يك مشت برگ درخت ، لحظه هاى آخر ، جواب اومد ، ولى جوابى برنگشت ، زنگ پشت زنگ ، پاسخى نبود . .
:: برچسبها:
عشق ,
مرگ ,
رهايى ,
,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب ...